اینها نکتههایی است که برای مخاطب عادی سینما جذاب است؛ مخاطبی که ویژگیهای فنی و تکنیکی چنین فیلمی شاید چندان برایش مهم نباشد.
بازیگرهای زیادی میبینیم
«دایره زنگی» یک لشکر بازیگر دارد که همهشان معروفند – و اگر دایره زنگی همه این ویژگیها را داشت اما این یکی را نداشت، فروشاش افت میکرد – اما این همه بازیگر نقشهایشان کوتاه است و اتفاقا همین کوتاهی نقشها باعث شده تا در سکانسهای کوتاهی که دارند، حسابی مایه بگذارند؛ مثل حامد بهداد که فقط چند ثانیه میآید، نقش جوان مشنگی را در کنار کوثری میترکاند و میرود، یا مهدی پاکدل (دایی محمد) که در همان 2صحنه بازیاش به چشم آمد.
تازه، از بازی راحت مهران مدیری و صد البته از همزمانی اکران فیلم با پخش سریال «مرد هزار چهره» هم نباید گذشت؛ اتفاقی که در فروش فیلم موثر بوده.
ریتم تندی را شاهدیم
فیلم از همان اول با ریتم تندی شروع میشود. معمولا دقایق اولیه فیلم دیدن در ایران به پیداکردن صندلی، بازکردن بستههای چیپس، پفک و پففیل یا پیداکردن سوراخ پاکت آبمیوه جهت فروکردن نی میگذرد و مسئولان سینما هم بعد از 5 دقیقه که فیلم راه افتاد و گرم شد، چراغها را خاموش میکنند اما «دایره زنگی» یکهو شروع میشود؛ با صحنه دزدیدهشدن پیکان و تقلای صاحبش برای دنبالکردن سارق و اینها.
دوربین تقریبا در تمام صحنهها حرکت میکند و همیشه روی دوش فیلمبردار است. بختآور از تمام ظرفیتهای یک مجتمع آپارتمانی برای صحنههای فیلمش استفاده میکند؛ مثل پارکینگ، راهرو و پشتبام. دایره زنگی، انفجار، سیاهیلشکر، دکور و از اینجور چیزها ندارد اما در کل زمان فیلم، ریتم طوری طراحی شده که حوصله آدم سرنمیرود. در دایره زنگی خبری از صحنههای تکنفره، پیاده راهرفتن قهرمانها و صدای موسیقی در پسزمینه و رمانتیکبازی نیست و فیلم هیچجا از ریتم نمیافتد.
زندگی خودمان است
آپارتماننشینی و فرهنگ آن یکی از اساسیترین معضلات این روزهای خیلی از ماهاست. خیلیها همسایههای چموشی دارند که پیژامهشان را روی پشتبام پهن میکنند، شارژ را نمیدهند و... و همه اینها در دایره زنگی هست. فرهادی و بختآور اکثر مشکلات آپارتماننشینی را در فیلمشان جمع کردهاند. البته یک نکته منفی فیلم این است که در دایرهزنگی ما تقریبا هیچ خانواده نرمالی نمیبینیم و همه مشکل دارند؛ مدیری (رزاقی) میخواهد یکجوری سر پدرش را گرم کند و برود سفر؛ شریفینیا مثل همیشه دودوزهباز است؛ در خانواده خیراندیش اینها، پدر (عبداللهزاده) مثلا مذهبی است اما از بچههایش خبر ندارد؛ زوج حیایی – خوشخلق هم که به یک خانواده طبیعی نزدیکترند، با هم مشکل دارند و به هم شک دارند.
نکتههایی که بعدا دستمان میآید
«دیدی باران کوثری، سکهها رو هم بلند کرده بود؟» ؛«فهمیدی اونی که اول فیلم پیکان را دزدیده بود باران کوثری بود؟»؛ لحظاتی بعد از پایان فیلم، در راهروی خروجی سالن اینجور عبارات به گوش میرسد. دایره زنگی آنقدر نکتههای ریز و دیالوگهای کوچک اما جالب دارد که بعضیهایش را نمیشود با یک بار دیدن گرفت. برای همین بهتر است یا دستهجمعی فیلم را دید تا هر کس گوشهای از اتفاقات را بفهمد یا اینکه آن را چند بار دید. شاید دایره زنگی برای ذائقه سهلطلب و آسانخواه تماشاگران ایرانی، مقداری سخت هضم باشد اما خوشطعم است.
غافلگیر میشویم
یکی از مهمترین ویژگیهای فیلم، همین رودست خوردن بامزه آخر فیلم است. مطمئنا باران کوثری مناسبترین انتخاب برای نقش این دختر بوده. برای مخاطبی که شخصیتهای مثبت در ذهن او الیالابد مثبت و موجهاند و باران کوثری با شمایل و لحن معصومانه، یکی از تابلوترین نمونههای آنهاست، فهمیدن اینکه در 100 دقیقه زمان فیلم، او با مظلومنمایی و تحریک حس همدردی، سر قضیه تصادف ماشین پدرش کل ملت را سرکار گذاشته و یک دلهدزد است که از تمام آپارتمانها چیزی کش رفته، تکاندهندهترین ضربه دایره زنگی است. بازی فوقالعاده کوثری و جرأت او در شکاندن کلیشه دختر خوب و دوستداشتنی، غافلگیری بزرگ فیلم است.
به خطوط قرمز نزدیک میشویم
دایره زنگی بعضی لحظات و خطوط قرمزی دارد که اکران نوروزیاش عجیبتر از خروج آن از جشنواره فجر بود. در این فیلم، شخصیت اصلی (صابر ابر) یک نصاب ماهواره است؛ شغلی که ماهیتا غیرقانونی است و خانوادههایی را میبینیم که بیپرده از ماهواره حرف میزنند.
پدر مدیری هم یک سرهنگ خل وضع ضدانقلاب است که از اینکه باد یک درخت را در خیابان انداخته خوشحال است و آن را به سلطنتطلبها نسبت میدهد و میگوید: «اینها رفتنیاند». بهاره رهنما هم وابستگی عجیبی به شبکههای آن طرف آب دارد و برای برگزاری کنسرت ترانههایش سفره نذر میکند. این وسط بعضی سؤالات و حرفهای باران کوثری هم فک آدم را پایین میآورد. دایره زنگی نشانداد متولیان فعلی فرهنگی و سینمایی، برعکس آنچه از آنها نمایانده میشود، میتوانند خطوط قرمز ساختگی را عقب ببرند.
****
دایره زنگی یاد آور فیلم اجاره نشینهای مهر جویی است
ساخت فیلمی مثل «دایره زنگی» کار پرخطری است؛ فیلمی که قبل از قصهپردازی قصد شخصیتپردازی دارد. درحقیقت اصغر فرهادی و پریسا بختآور ، سعی کردهاند به جای تعریفکردن یک قصه جذاب، ما را با شخصیتهایشان سرگرم کنند؛ کار ی که خوب از پس آن برآمدهاند.
«دایره زنگی» یکی از پرشخصیتترین فیلمهای سینمایی ما تاکنون است و کنترل این همه شخصیت – آن هم بدون داشتن یک طرح داستانی واحد – کار بسیار طاقتفرسایی است؛ الگویی که شاید بتوان استاد تمامعیار آن را رابرت آلتمن دانست.
فیلمهای آلتمن هم مثل همین دایره زنگی پر از شخصیتهای مختلف و ریزقصههای متفاوت و جدا از هم است (مثل همین فیلم «برشهای کوتاه» که در دایره زنگی هم به آن ادای دین میشود). اما از آلتمن گذشته، فیلم بختآور ما را بیشتر از هر فیلمی به یاد «اجارهنشینها»ی داریوش مهرجویی میاندازد؛ یک «اجارهنشینها»ی دهه هشتادی تمام و کمال.
اینجا هم مثل «اجارهنشینها» هریک از شخصیتها نمایندهای درست و حسابی از همصنفانشان هستند و ساختمان بزرگ فیلم هم یک نمونه آماری محکم از جامعه – لااقل – تهرانی. اگر در اجارهنشینها مهرجویی توانسته بود با بهانهکردن مشکل مسکن، دغدغهها، آرزوها و حتی اعتراضات ایرانیهای دهه 60 را به تصویر بکشد، فرهادی و بختآور هم توانستهاند با زومکردن روی قضیه ماهواره، همان دغدغهها و آرزوها را به تصویر بکشند.
اما تفاوت بزرگ اجارهنشینها و دایره زنگی و چیزی که اجارهنشینها را با اختلاف بسیار زیادی پختهتر و دقیقتر از دایره زنگی مینمایاند، به همان فرم روایت این دو فیلم برمیگردد. مهرجویی در اجارهنشینها آگاهانه یک طرح داستانی محکم را بهعنوان اسکلت کارش انتخاب میکند؛ بهطوری که شخصیتهای فیلم به این اسکلت محکم پیچ میشوند و هرکدامشان بهطور فعال در پیشبرد داستان سهیم هستند.
در حقیقت حذف هرکدام از آنها به حذف قصه و در نهایت به حذف فیلم میانجامد. اینطوری است که ما در برخورد با فیلمی مثل اجارهنشینها به اندازه سر سوزنی هم احساس شلوغی نمیکنیم اما در دایره زنگی، جریان دقیقا برعکس این ماجراست؛ یعنی فیلم تنها براساس یک «بهانه» داستانی (و نه یک طرح بزرگ داستانی) شکل میگیرد.
در حقیقت مشکل ماهواره، تنها و تنها بهانهای است برای سرککشیدنهای سرزده ما به زندگی ساکنان این آپارتمان شیک بالاشهری. هرچند که حذف این بهانه داستانی، فیلم را مخدوش میکند اما حذف شخصیتهای فیلم کار چندان سختی نیست.
با اینکه ابتدا گفتیم که فیلمی مثل دایره زنگی اصولا قصد قصهگویی ندارد اما پاشنه آشیل فیلم هم درست همینجاست؛ جایی که در بعضی از موارد، شلوغبازیهای این همه شخصیت، کمی آزاردهنده و ناپخته بهنظر میرسد.
حتی ارتباط شخصیتها با هم در بعضی موارد بدون چفت و بست و تزئینی بهنظر میرسد؛ مثلا آشنایی حامد بهداد و باران کوثری (باتوجه به اینکه بهداد را در سکانس اول درحال اذیتکردن امین حیایی و خانوادهاش دیده بودیم) بیش از حد تصادفی و از سر ناچاری بهنظر میآید؛ یا حتی اصرار عجیب فرهادی بهعنوان فیلمنامهنویس برای یکهخوردن ما از روشدن هویت اصلی کوثری بهعنوان یک دزد، از جنسی است که قطعا مربوط به این نوع روایت نمیشود.
این نشانهگذاریها و گرهافکنیها و سپس گشایشها درمورد شخصیت کوثری، مربوط به فیلمی کاملا داستانی است که کوثری نقش اول آن باشد و تماشاچی لحظه به لحظه آن را تعقیب کند، نه فیلمی که از همان بای بسمالله حالیمان میکند که تمام شخصیتهای این کار هموزن هستند و هیچیک به دیگری ترجیح ندارد.
اما با همه این حرفها، دایره زنگی تجربه بسیار موفقی است؛ تجربهای که قبل از سواد، معلومات یا تسلط بیچون و چرا به سینما، یک دل شیر میخواست که فرهادی و بختآور آن را داشتند و با همین دل شیر اجارهنشینهای دهه 80 را به ما هدیه کردند.